پریشان گویی های قربه إلی الله

به عنوان وظیفه ام در جایگاه افسر جنگ نرم آن چه بر من حجت است را می گویم

به عنوان وظیفه ام در جایگاه افسر جنگ نرم آن چه بر من حجت است را می گویم

پریشان گویی های قربه إلی الله

من پریشان حالم از عشق تو و حالی ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم

طامات : سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند

نظر بازی خدا و رزمنده

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ب.ظ

عشق بازی خدا  و رزمنده را حجت الاسلام پناهیان در قالب یک سکانس تماشایی ، روایت کرده ، توصیه می شود ، در حالت هایی که احساس فشار می کنید، خسته شدید ، و تنهایی وجودتون رو گرفته گوش کنید تا روزنه امید رو مشاهده کنید..

خدا می اومد سر راه رزمنده ها یه تیکه می انداخت 

- می آی پیش من؟

رزمنده هه بر می گشت یه نگاه می کرد

-آخه خیلی کار سختیه

خدا ولش می کرد، می رفت اون طرف به ملائکه می گفت اهله، پا می ده، دیدی نترسید

بعد دفعه بعد می گه :

-اون دفعه، زیاد محکم جواب ندادی ، حالا روش فکر کن بعداً، حالا نمی خواد بیای پیش من ، حالا یه کم همینجوری صحبت کنیم

-باشه حالا صحبت می کنیم ، ولی پیشت نمی ام ، من به مامانم قول دادم به بابام قول دادم ،نیام پیش تو! من بابام برام فکری داره ، من خودم نامزد داره

-باشه من حرفی ندارم ، یه کم صحبت کنیم، خوشت میاد با هم صحبت کنیم

-آره خوشم می اد

بیچاره می شه

خدا از گفتگوی او بر می خیزه و میره و می گه تموم شده

ملائکه می گن: نه بابا! هنوز تموم نشده این فقط با شما صحبت می کنه

-حالا صبر کن

یکی دو روز دیگه خدا صحبتش رو ادامه می ده بعد یه روز خدا سر قرار نمی اد بیچاره میشه رزمنده واله میشه ، داغون می شه

می گه توکجایی تا شوم من چاکرت    چارقت دوزم کنم شانه سرت

همینجوری دیوونه اش میشه تا قرار بعدی

- خب ، حال شما خوبه

-مردم دیروز تو نبودی!

دوباره پیشنهادش رو مطرح می کنه خدا

-می ای پیش من

بعد یکی دو تا قصه جالب از وصال ها می گه و ...

-خب واقعا مهمه ولی بذار روش فکر کنم

- دفعه قبل نمی خواستی روش فکر کنی

-اره دفعه قبل فکر نکردم ولی این دفعه فکر می کنم ! جالبه ! جالبه!

خدا دوباره ولش می کنه می گه ارام راحت فکراتو بکن

رفعه بعد می اد 

ملائکه می گن پشیمون نشه خیلی کش پیدا کنه؟

خدا می گه نه من نظر باز ماهری هستم

بیچاره اش می کنه

خدا دفعه بعد که می اد شروع می کنه کنی از مزه وصال به اش می چشونه و ناز می کنه و با این ناز می کشدش و بسوی خودش می کشدش

رزمنده هه خسته می شه ، می گه

- ببین اخه تو جون منو می خوای تو خیلی سخت گیری من جواب پدر و مادر مو چی بدم ازت هم که نمی تونم بگذرم ناز هم که می کنی بذار رابطمون قطع!

-باشه ، قطع

-می خوام برم ولی نمی تونم ، نمی تونم! 

برمی گرده به دفعه ای شوریده حال برمی گرده می گه اقا می ام هرچه بادا باد

- جواب پدر و مادرتو چی میدی ؟

-می ام

یه دل نگرانی ته دلش هست 

خدا این وسط بازی های زیادی داره خیلی جالبه، واسطه می فرسته ، واسطه!

می گه برو زیر پاشو خالی کن

ما یه شهیدی میشناسیم توجبهه از این واسطه گری ها می کرد

آی رند بود ای اتیش پاره بود

می اومد تو خواب یکی می گفت : موهاتو بزن! اماده شو 

چیزی دیگه نمی گفت

این بلند می شود می گفت من میخواهم شهیدی بشم

می گفتیم چرا ؟ شهید بشی اون گفت مو هاتو بزن

من انقدر دیدم این شهید بعد عملیات بیت المقدس به بعد تو خواب هر کی می اومد می گفت موهاتو بزن می رفت شهید میشد

این شهید تو خواب من بیچاره اومد ، گفت معطل موندی ، هر هفته می اومد ، یه هفته نیومد ، هفته بعد اومد

گفتم چرا هفته قبل نیومدی داشتم دق می کردم

 - کار داشتم

-چی کار می کنی اون بالا

- من از بالا  نگاه می کنم هر کی کار داشته باشه دستشو می گرم مشکل تو چیه؟

-گفتم از قبر می ترسم

- گفت قبر که چیزی نیست بیا بریم

دستمو می گرفت وقتی با هم راه می رفتیم توی خواب رو آسمون بودیم 

من رور برد کنار قبری ، کف قبر رو بهم نشون داد گفت این قبره دیگه ، گفتم آره

پاشو گذاشت دو طرف قبر که سنگ لحد رو می ذارن

گفت نگاه کن اینجا رو...

بخدا قسم به ابالفضل عباس قسم بی یک ذره اغراق؛ بهتون می گم، یه جاهاییش رو اصلا نمی تونم بگم

گفت این کف قبر رو می بینی ! با انگشت اشاره کرد و گفت وقتی اخرین سنگ لحد رو برای شهید بذارن کف قبر باز میشه اشاره کرد رفت کنار

یه نوری زد بیرون

نوری که سایه نداشته باشه دیدی ؟ اصلا تو دنیا وجود نداره این نور

نوری که از این ور بتابه دور دست رو بگیره

نوری که شدید باشه چشم رو نزنه دیدی ؟

نوری که لطافتش رو حس کنی مثل یه پوی نرم دیدی؟

نوری که زدری اش زردی خاصه ، اوج اثر زیبایی رنگ زرد فام رو نه زرد مشخصا زرد  دیدی؟

نوری که معطر باشه دیدی؟

نوری که گرم بکنه اما نه از نظر جسمی ، از نظر روحی دیدی؟

نوری که تا روز قیامت بگم چی بود دیدی.........

گفت اینه ، ... 

من تو خواب مست شدم 

گفت نترس حالا می آی بریم؟

این از اون کارست ها همینجوری بچه مردم رو منحرف می کنن

البته من محکم بودم من گولشون رو نخوردم.




موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۲۷
پریشان گویا

عشقبازی

پناهیان

نظرات  (۳)

۲۸ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۳ شیب الخضیب
الآن یعنی من شهید نمی شم؟؟؟!!!
آره دیگه! با این اوصاف ای که شما نوشتید...
 اصلا بدبخت شدم رفت!

پاسخ:
«آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم اما امروز معبری تنگ. هنوز هم برای شهادت فرصت هست؛ دل را باید صاف کرد.
سلام علیکم

موفق باشید همسنگر

لینک شدید

:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی