پریشان گویی های قربه إلی الله

به عنوان وظیفه ام در جایگاه افسر جنگ نرم آن چه بر من حجت است را می گویم

به عنوان وظیفه ام در جایگاه افسر جنگ نرم آن چه بر من حجت است را می گویم

پریشان گویی های قربه إلی الله

من پریشان حالم از عشق تو و حالی ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم

طامات : سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند

۲ مطلب با موضوع «پریشان گویی» ثبت شده است

وقتی پیامک ارتحال آیت‌الله مهدوی کنی آمد، با خودم گفتم: نه! می‌خواستم باور نکنم. نشد.


آیت الله مهدوی کنی

آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی وقتی توانایی خود را در مناصب سیاسی اجتماعی کشورداری به اثبات رساند، در اوج از قدرت کناره‌گیری کرد و به حوزه فرهنگ پیوست. البته همیشه تاکید می‌کرد: امام به ما یاد داده آخوند سیاسی باشیم! و همیشه هم در عرصه سیاست، نقش‌آفرین بود، هر چند خودش را درگیر امور اجرایی دولتی نمی‌کرد. 


او به فرهنگ پیوست و به اداره حوزه علمیه مروی و دانشگاه اسلامی امام صادق علیه‌السلام مشغول شد و با این سیره خود، بیش از هر چیز بر اهمیت فرهنگ تاکید کرد. گویند روزی وقتی از تصمیم یکی از اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی برای نامزدی انتخابات میان دوره ای مطلع شد، چنان برآشفت که دیگران نگران سلامتی او شدند. آری، او اهل فرهنگ بود.

آری، او برای من بیش از آن که یک فعال سیاسی باشد، یک فعال فرهنگی تربیتی بود. او در عمل نشان داد فرهنگ بر سیاست مقدم است. این یار صدیق انقلاب اسلامی، زندگی خود را وقف فرهیختن و تربیت کارگزاران نظام اسلامی کرد. 

آری، ما امروز عزادار از دست دادن یک شخصیت فرهنگی هستیم.

برای شادی روحش، تداوم راهش، آینده دانشگاه امام صادق علیه‌السلام دعا کنید!

به سهم خود، این فقدان را به رهبر معظم انقلاب، خانواده ایشان، شاگردان آیت الله و امت حزب الله تسلیت عرض میکنم.


برگرفته از پاورقی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۷
پریشان گویا

                                          بسم الله الرحمن الرحیم

شاید درست نباشد در ایتدای راه ،‌دم از دلتنگی و تنگی دل زد، ولی چه کنیم که دلتنگی ها و احساسات وبلاگ نویس هم، چون شاعران باید به رسمیت شناخته شود و گاه این احساسات در اوج اند و گاهی در حضیض.

و حال کنونی من چون به دریا فرو افتاده ای است که پیوسته پایین تر می رود ، و سینه اش از فشار درون و بیرون همواره فشرده می گردد، و هر بغضی را که می خواهد به بیرون دهد،‌به دهانش کوبیده می شود، که دیگر سخن مگوی و دم فرو ببند.

و این بغض ها پیوسته فرو خورده شده بر بدحالی اش می افزایند، و در این نومیدی ها رو به بالا دارم که روزنه ای از نور نوید رهایی از این حال را به من می دهد و کسی که در انتظار من است،‌حتی اگر انتظارش را نداشتم یا تظاهر به یاد او می کردم.

و می دانم دستگیر من خود اوست، و باز هر چه پایین روم و هر حادثه ای مرا در خود فرو کشد باز دستی رو به بالا دارم و امیدی که دستگیر آن را خواهد گرفت....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۳۱
پریشان گویا